
من که از کوی تو بیرون نرود پای خیالم!
نکند فرق به حالم
چه برانی
چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی

قصه ار هنجره ایست که گره خورده به بغض
یکطرف خاطره ها ، یکطرف فاصله ها
در همه آوازها حرف آخر زیباست
آخرین حرف تو چیست؟که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

گشته در رویش نگاهم محو
گشته در چشمم نگاهش مات
بـاز هم او را تـوانم دید؟
آه! کِی دیگر؟ کــجا؟ هیهات …

دنیا ….
دلم میخواست خدا این تلخ کامگی های بی هنگام را بس میکرد
نمیگویم پرستوی زمان را در قفس میکرد
نمیگویم به هر کس بخت و عمر جاودان میداد
نمیگویم به هر کس عیش و نوش رایگان میداد
همین چند روز هستی را امان میداد
دلش را ناله ی تلخ سیه روزان تکان میداد
نظرات شما عزیزان:
|